پرنسس   السانا پرنسس السانا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

باشکوه ترین هدیه پروردگارم

راه افتادن یکی یه دونه ماما

سلام دختر گلم درسته با چندروز تاخیر اومدم ولی با خبرهای خوشی برگشتم تا برات تاریخ راه افتادنتو بنویسم نفس ماما شما شب26 بهمن سال نودودو  درکمال ناباوری من وباباحامد راه رفتی وتونستی تعادل خودت رو حفظ کنی نمیدونی با این کارت چقدر دل من وبابا رو شاد کردی وچقدر اشک شوق ریختم واز خدا تشکر کردم انگار که دنیا از آن من شده بود عزیزم الان چند روزیه که بهت تمرین میدیم تا کامل راه بیفتی به امید خدا تا عید خودت تنهایی بدو بدو میکنی انشالله     ...
3 فروردين 1393

بدون عنوان

نفسم.السانای خوشگلم     نمیدانم     تو را به اندازه نفسم دوست دارم یا نفسم را به اندازه تو     نمیدانم     چون تو را دوست دارم نفس میکشم یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم!؟ نمیدانم     زندگیم تکرار دوست داشتن توست. یا تکرار دوست داشتن تو .زندگیم تنها می دانم:     که دوست داشتنت لحظه لحظه لحظه ی زندگیم را می سازد. وعشقت ذره ذره وجودم را... ...
3 فروردين 1393

بدون عنوان

دختر خوشگلم شمارش معکوس پایان سال 1392 شروع شده وداریم به پایان سال نزدیک میشیم   این خیلی خوبه که تو وجود داری ومی خندی وما باشنیدن صدای خنده هات به زندگی امیدوار می شیم خدایا به خاطر عطا کردن نفسی دوباره به ما ازت سپاسگزاریم    
3 فروردين 1393

بدون عنوان

عزیزدلم کمتراز 3 ساعت به لحظه تحویل سال 1393 مونده و شما الان خوابیدی تا اون موقع سرحال باشی       بهار ثانیه به ثانیه می آید و اینجا کسی هست که     به اندازه همه شکوفه های بهاری برایت آرزوهای     خوب دارد         نه زمستان باش که بلرزانی... نه تابستان باش که بسوزانی             بـــــــــــــهاری باش که برویانی ...
3 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام دختر گلم ببخش منو عزیزم که دیر به دیر میام وبلاگت و برات مینویسم. راستش سرم خیلی شلوغ بود . کارهای خونه تکونی و مغازه رفتنم این فرصت رو ازم گرفته بود
29 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام عزیزتر از جانم       چندروزی سرم شلوغ بودونتونستم بیام وبلاگت راستش اسممون  10 فروردین برای سفرکربلا دراومده بود ومن همش دنبال کارهای پاسپورت شما خانوم خانوما بودم ولی دیشب بابا حامد گفت من نمیام وخودت باالسانا برو اگه هم میخوای هوایی برین تا بچه اذیت نشه نمیدونی دیشب چقدرگریه کردم و ناراحت بودم ولی تصمیم گرفتم شما یه ذره بزرگتر بشی واوایل پاییز اگه خدا بخواد بریم اونم هوایی تا شما اذیت نشی.   ...
6 اسفند 1392

دختر که داشته باشی ...

دخترکه داشته باشی باخود تصور میکنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلندتر شوند- کیف عالم را میبری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان          دختر که داشته باشی خیال میکشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای ازگیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید همانهایی که هرکه بیاویزد دلشان از شادی لبریز میشود و خنده ای از ته دل امانش را می برد.                  دختر که داشته باشی گاهی دلت میلرزد از فکر اینکه ...
2 اسفند 1392